داستان کوتاه / راننده بی خاصیت
مدیریت. موفقیت. داستان کوتاه. شعر و...
به نام دوست که هر چه داریم از اوست

راننده بی خاصیت

راننده کامیونی وارد رستوران شد تا غذا بخورد. دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتور سوار هم به رستوران آمدندو یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند.

آنها بعد از لحظاتی پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد، راننده به او چیزی نگفت. دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شدتا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت پای او زد و راننده محکم زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.

دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود، نه حرف زدن و نه دعوا.

رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگیش بود. چون وقتی داشت می رفت با دنده عق بسه موتور نازنین را خرد کرد و رفت....


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: جمعه 16 ارديبهشت 1390برچسب:کامیون,راننده,رستوران,جوانی,موتور سیکلت,
ارسال توسط کاظم احمدی
آخرین مطالب